وقتی شایعه فرار حسین همدانی به دبی و تلآویو ساخته و پخش شد
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۷۶۴۷۸۸
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «خداحافظ سالار» نوشته حمید حسام یکی از آثار دفاع مقدسی و مرتبط با شخصیت سردار شهید حسین همدانی است. شهید همدانی یکی از موسسان تیپ ۲۷ محمدرسولالله و در ادامه یکی از فرماندهان اینیگان نظامی بود که تبدیل به لشکر شد. دوستی او با شهید محمود شهبازی از فرماندهان اینتیپ یکی از موارد مهم زندگی و کارنامه اوست.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بههرحال، «خداحافظ سالار» دربرگیرنده خاطرات پروانه چراغنوروزی همسر شهید همدانی است که حاصل ۴۴ ساعت مصاحبه حمید حسام با وی است و اولیننوبت چاپش سال ۱۳۹۵ توسط نشر ۲۷ بعثت به بازار نشر آمد. اینکتاب در حال حاضر با نسخههای چاپ هشتاد و دوم در بازار نشر حضور دارد. خاطرات مندرج در اینکتاب، ۴۰ سال زندگی مشترک شهید همدانی و همسرش را شامل میشوند.
پس از مطالعه و مرور کتاب «مهتاب خین» با محوریت شخصیت شهید حسین همدانی، اینبار سراغ «خداحافظ سالار» رفتهایم و فرازهایی از اینکتاب را مرور میکنیم.
در ادامه سهبُرش از خاطرات همسر شهید همدانی را در «خداحافظ سالار» میخوانیم:
*** (۱)
رک و صریح گفتم: «آره، به اندازه یه رفتوبرگشت یکروزه میتونستی بیای و بری. همونطور که که برای مداوای زخمت اومدی و رفتی.»
سرش را پایین انداخت، وهب با زبان کودکانهاش گفت: «بابا نبودی هواپیماها، بمب انداختن روی سر مردم.»
حسین، مهدی را بغل کرده بود وهب را هم روی زانویش نشاند و خطاب به من گفت: «پیداست که زخم پای من خوب شده، اما زخم دل تو، نه.»
بعضی گلوگیر داشت خفهام میکرد. بریده بریده، گفتم: «زخمزبونها میشنوم که جگرم رو میسوزونه. میگن همه امکانات مملکت مال پاسدارها شده و غرق در رفاهن. میگن، فرماندهان، بچههای مردم رو میفرستن جلوی گلوله و خودشون جلو نمیرن. میگن...» و ترکیدم.
حسین بچههایش را به سینه چسباند و دردمندانه گفت: «پروانه، امتحان تو از امتحان من، جنگ من، زخم من، سختتره. همونطور که مصائب خانم زینب از امتحان امام حسین (ع) سختتر بود. با تمام وجود میفهمم که چی میگی، اما به زینب کبری، قَسَمت میدم، تو هم شرایط من رو درک کن.»
اسم مبارک حضرت زینب را که آورد، ساکت شدم و چشمم به انگشتری عقیقی که محمود شهبازی به او هدیه کرده بود، افتاد.
آنروز نهار حاجآقا سماوات میهمانمان کرد. وهب با همه شلوغیاش وقتی به خانه حاجآقا میرفتیم، ساکت میشد. حسین از زحماتی که حاجآقا و حاجخانم در نبودنش متحمل شده بودند، تشکر کرد. حاجآقا گفت: «حسینآقا میبینی که طبقه پایین خالیه. شما هم که تو منطقه هستین. قبلا قول داده بودید که برید منطقه و برگردید، اسبابکشی میکنید. نذار بیشتر از این پروانهخانم و بچهها توی چاله قام دین غریبانه زندگی کنند.» حسین نگاهی به من کرد. سکوت کردم. بیکلام هم نظرم را میدانست. گفت: «حاجآقا، من و خانوادهام تا همین جا هم خیلی مدیون شماییم. میدونی که الان عجله دارم و باید برم کرمانشاه، اجازه بده بمونه برای بعد.»
*** (۲)
خانههای سازمانی سپاه از یکطرف به محوطهای باز و صحرا میرسید. از همانجا، روباهی به طمع مرغ و خروس تا در حیاط آمده بود. وقتی به خانه رسیدم، مهدی داد میزد: «گرگ گرگ.»
آقای صالحی یکی از دوستان حسین که از جبهه برگشته بود، آمده بود کمک مهدی. وقتی مرا بچهبهبغل دید گفت: «خانم همدانی، کوچولوی شما روباه دیده فکر کرده که گرگه، ظاهرا شما دستتنهایید. اگه کمکی از من برمیآد بگید.»
خواستم بگویم که اگر شما، حسین را میبینید، پیغام بدهید که ...
لب گزیدم و گفتم: «مشکلی نیست.»
همانروز آقای صالحی چند نفر را فرستاد و اوضاع بههمریخته درب و پنجره و درب پیچیده حیاط را سروسامان دادند.
تازه گچ پای مهدی را باز کرده بودم که وهب مریض شد. طوری که از شدت تب، نمیتوانست به مدرسه برود. صبح زود، آفتاب نزده، به یک درمانگاه، پیش دکتری هندی بردمش. دکتر آزمایش کامل نوشت. وقتی نتیجه آزمایش را دید گفت: «عفونت وارد خونش شده و کاری از دست من ساخته نیست.»
دیگر داشتم از غصه دق میکردم. دست بچههایم را گرفتم و با دنیایی اندوه راهی خانه شدم. به خانه نرسیده بودیم که صدای هواپیما آمد. همزمان، سرهامان رو به بالا شد. خورشید چشم را میزد. صدا دور بود و ضعیف و هواپیمایی پیدا نبود.
گفتم: «هواپیمای ایرانه، داره میره مرز.» وهب بیحوصله گفت: «مامان بریم خونه.» از شدت تب و ضعف نمیتوانست روی پاهایش بایستد. اما مهدی، همان پای نهچندان خوبشدهاش را به زمین زد و گفت: «یالا مامان، هواپیما رو نشونم بده.» با یک دست، زهرا را بغل کرده بودم. دست دیگرم را سایهبان چشم کردم و سرم را به چپ و راست چرخاندم تا بهانه مهدی را بگیرم و زود به خانه برویم. صدا نزدیک و نزدیکتر شد. هنوز هواپیمایی به چشم نمیآمد. که ناگهان از سمت شرق، چیزی مثل یک شهابسنگ، تیز و مستقیم، آسمان را شکافت و روی شهر افتاد. هواپیمای عراقی بود که از سمت مشرق آمده بود، شیرجه زد، بمبهایش را انداخت و رو به آسمان اوج گرفت. با انفجار مهیب بمبها، تودههای خاکستری از چندجا بلند شد. تکانههای انفجار، مجبورمان کرد که تا خانه بدویم.
شهید همدانی و همسرش پروانه چراغ نوروزی
*** (۳)
با اینکه در مسئولیت قرارگاه ثارالله، کم نمیگذاشت اما تا فرصت پیدا میکرد راهی همدان میشد و میگفت: «پروانه، خبرهای بدی از همدان میرسه که مجبورم چند روز یکبار برم همدان.» و نگفت که خبر بد چیست و من هم نپرسیدم. میرفت و میآمد و فکرش درگیر بود. نمیخواست دغدغه فکرش را به من و بچهها انتقال دهد. بالاخره کاسه صبرم سرآمد. از وهب و مهدی پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده که بابا اینقدر آشفته شده؟!»
گفت: «عدهای جوسازی کردن و شایعه راه انداختن که صندوق عدل اسلامی، ورشکست شده و سپردهگذاران تحت تاثیر اینشایعه جلوی شعبهها، ازدحام کردن که پولشون رو بگیرن!»
یکآن عرق سردی روی پیشامیام نشست و دنیا پیش چشمم تیرهوتار شد و تصویر ازدحام همراه با اعتراض مردم در خاطرم جان گرفت و قیافه مظلوم حسین که حتما هدف اتهامها و دشنامها بود.
پرسیدم: «کدام از خدابیخبر ی اینشایعه رو انداخته؟!»
وهب که اصول بانکداری را خوب میشناخت جواب داد: «آنها که از یک مدل موفق بانکداری اسلامی آسیب دیدن.»
حسین گاهی روزی دو بار به تهران میآمد و به همدان برمیگشت. حرف نمیزد. همین سکوت غریبانهاش، دلم را میسوزاند. دیگر نگفتم که من از وقوع این اتفاق تلخ، واهمه داشتم. فقط به دلداری گفتم: «حسین تو و دوستات بهخاطر خدا وارد اینعرصه شدین و حالا که کار به مشکل خورده، برو مشکل رو با مسئولین مملکتی مطرح کن.»
او که تا اینلحظه سکوت کرده بود، صورتش برافروخته شد و با تندی و ترشرویی گفت: «به مسئولین کشور چه ارتباطی داره؟!» من هم غضبناک شدم و پرسیدم: «یعنی با روزی دو سه بار رفتن تو از تهران به همدان، این شایعه جمع میشه و مردم به پولشون میرسن؟» سعی کرد خشمش را بخورد و بر خودش مسلط شود و با طمانینه گفت: «اگر خدا کمکمون کنه، بله.»
گفتم: «من دلم طاقت نمیآره، باید بیام همدان، ببینم چه خبره، مگر آبروی تو یهشبه به دست اومده که بخواد یهشبه از دست بره.»
سوار شدیم و تا همدان تخت گاز کرد. توی راه گفت: «عدهای به مخالفت از من و عدهای به موافقت، در مسجد جامع شهر تحصن کردن. سردمداران مخالفین به سپردهگذاران گفتن که حسین همدانی، پول شما رو برداشته و به دبی فرار کرده و عدهای هم شایعه کردن که به تلآویو رفتهام. حالا حق ندارم که خودمو به اونا نشون بدم.»
ما را گذاشت چاله قام دین و به مرکز شهر رفت. کوچه پر از عطر یاد عمه بود. برای لحظهای غم نبودن عمه جای غصههای حسین را گرفت. اما خیلی زود به خود آمدم انگار عمه هم در گوشم نجوا میکرد: «پروانه نذار هیچوقت حسین تنها بمونه.»
یک تاکسی گرفتیم و خودمان را به محل اجتماع مردم رساندیم. حسین بلندگو به دست گرفته بود و میگفت: «میبینید که فرار نکردم. پس ورشکستگی قرضالحسنه هم مثل ماجرای فرار کردن من، یه دروغ بزرگ بوده با این هدف که شما باور کنید و صف بکشید و بخواهید حسابتون رو مطالبه کنید.»
خانمی از میان جمعیت صدایش را خطاب به حسین بلند کرد و گفت: «آقا من همین الان تمام و کمال، پولم رو میخوام. فردا رو بذار برای اونا که دروغهای تو رو باور میکنن.»
حسین سرش را پایین انداخت و اشک من جاری شد.
کد خبر 5564587 صادق وفاییمنبع: مهر
کلیدواژه: سردار حسین همدانی کتاب خداحافظ سالار حمید حسام نشر 27 بعثت ادبیات دفاع مقدس لشکر 27 حضرت رسول ص لشکر 27 محمد رسول الله شهدای مدافع حرم دفاع مقدس سوریه سپاه انصارالحسین همدان بحران سوریه معرفی کتاب کتاب و کتابخوانی ادبیات کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ترجمه هوشنگ ابتهاج بنیاد ملی بازی های رایانه ای انتشارات کتاب نیستان حسینیه مهر روز خبرنگار محرم 1401 تازه های نشر نشر 27 بعثت انتشارات سوره مهر خداحافظ سالار حسین همدانی شهید همدانی حاج آقا بچه ها عده ای
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۷۶۴۷۸۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فرار بزرگ پرسپولیس از بدترین سناریوی ممکن در دقیقه 95
به گزارش "ورزش سه" در شرایطی که پرسپولیس در نیمه دوم دست بالا را داشت و برای پیروزی خیز برداشته بود، اخراج امید عالیشاه باعث شد در ده دقیقه پایانی عقب بنشیند و به همان یک امتیاز هم قناعت کند.
در چنین شرایطی سپاهان که بیشتر مایل به تساوی بود در آخرین دقیقه بازی بهترین موقعیت گلزنیاش را از دست داد و در شرایطی که میتوانست به یک پیروزی دقیقه آخری دست یابد به یک امتیاز دست یافت.
پرسپولیس فصل قبل تقریبا شرایطی مشابه این بازی در بازی مقابل سپاهان تجربه کرد. در بازی 20 اسفند سال 1401 با اخراج لئاندرو پریرا، مهاجم برزیلی پرسپولیس، سرخها مقابل میهمان خود تحت فشار قرار گرفتند و با گل وقتهای اضافه محمد کریمی مغلوب شدند تا در کورس قهرمانی عقب بیفتند.
در بازی برگشت این فصل مقابل سپاهان در ورشگاه آزادی هم نزدیک بود چنین سرنوشتی برای سرخها رقم بخورد و بعد از اخراج عالیشاه با اینکه سپاهان بیمحابا جلو نیامد، اما در دقیقه پنجم وقتهای تلف شده چیزی تا رسیدن به گل پیروزی فاصله نداشت.
در این دقیقه با ارسال کرنر رامین رضاییان ،میلاد زکیپور قبل از تیر نزدیکتر ضربه سر زد و گولسیانی و آلکثیر که نزدیک او بودند غافلگیر شدند. با فاصله نزدیک به آنها فرشاد فرجی هم نتوانست کاری از پیش ببرد و کنعانیزادگان هم فقط نظارهگر بود تا توپ در تیر دورتر به هادی محمدی برسد که ضربه سر او جدیترین موقعیت سپاهان و شاید بازی را رقم زد و توپ با اختلاف کمی از کنار تیر عمودی دروازه پرسپولیس عبور کرد و این تیم خوش شانس بود که در آخرین دقیقه گل نخورد چرا که نه فرصت جبران داشت نه توانش را.
در عین حال شاید اگر هادی محمدی به توپ ضربه نمی زد دیگر مدافع میانی زردها، سیاوش یزدانی میتوانست دروازه بیرانوند را باز کند و شاید برای سرخها باختن به گل دقیقه پایانی یزدانی میتوانست بدترین اتفاق ممکن باشد.
با این حال آنچه در این صحنه عجیب بود غفلت و اشتباه تمام مدافعان پرسپولیس بود که نزدیک بود مثل بازی با آلومینیویم در اراک کار دست تیمشان بدهند. در این صحنه غیر از کنعانی، فرجی و گولسیانی، جای عبدالکریم هم خالی بود و هادی محمدی و سیاوش یزدانی از جای خالی او استفاده کرده و در موقعیت گلزنی قرار گرفتند.
نکته عجیب درباره این صحنه آنجاست که مدافعان هر دو تیم در این بازی طی حدود صد دقیقه بازی کاملا موفق بودند و تقریبا هیچ موقعیتی به حریف ندادند اما نزدیک بود در روزی که بهترین گلزنان و مهاجمان سپاهان چیزی برای ارائه نداشتند چهار مدافع این تیم با همکاری یکدیگر گل پیروزی تیمشان را به ثمر برسانند و با اشتباهات سریالی چهار مدافع پرسپولیس یک دوئل عجیب بین دو خط دفاع برنده بازی بزرگ هفته را تعیین کند.